ساعت ۸ صبح بود که از خونه زدم بیرون و رفتم دانشگاه.اصلا حال کلاس رفتن رو نداشتم و تو حیاط دانشگاه نشسته بودم.مثل آدم های افسرده یه گوشه نشسته بودم و اشک می ریختم.چند ساعتی رو اینجوری گذروندم و سر کلاس هام نرفتم.ساعت نزدیکای پنج بود که اومدم خونه.همین که وارد خونه شدم مادرم بهم گفت:حاج احمد زنگ زد و گفت که باهاش تماس بگیری.حاج احمد یکی از فامیلای دورمون بود که من شاید سالی یکبار هم نمیدیدمش و هیچ ارتباطی باهاش نداشتم.اون سرهنگ سپاه بود و از وقتی هم که بازنشسته شده بود نمیدونستم به چه کاری مشغوله.باهاش تماس گرفتم و بعد از سلام و احوالپرسی حاجی بهم گفت:حاج آرمان!با من میای سفر؟گفتم:کجا؟گفت:اول بگو ببینم پاسپورت داری؟گفتم:حاجی داری نگرانم می کنی!بگو چی شده؟گفت:جواب سوالم رو بده مشکل خروج از کشور که نداری؟گفتم:نه حاجی پاسپورت دارم(اینم بگم من بخاطر بیماری پدرم معافیت کفالت گرفته بودم و از نظر سربازی مشکل خروج از کشور نداشتم).
گفت:وسایلت رو جمع کن که ۲۰ روز دیگه میخوام ببرمت کربلا..................................
مات مونده بودم و صدام در نمیومد.فقط داشتم اشک شوق می ریختم و خدا رو شکر می کردم.گفتم:حاجی من مشکل مالی دارم و الان نمیتونم از پس هزینه ی این سفر بربیام!
حاجی گفت:من یه دفتر زیارتی باز کردم و تو رو به عنوان مداح کاروان دفترم معرفی کردم و از این به بعد تورو حداقل ماهی یکبار همراه کاروان میفرستم کربلا....................................
از خوشحالی داشتم بال درمی آوردم.اصلا باورم نمیشد که قراره ماهی یکبار برم کربلا!
فردا صبح رفتم دفتر حاج احمد و پاسپورتم رو تحویل دادم.اونجا هم حاجی بهم گفت تاریخ حرکت اولین کاروان ۲۰ روزه دیگه ست.
تو این ۲۰ روز خواب و خوراک نداشتم.فقط تو فکر این بودم که تموم وسایلم و جمع و جور کنم و با دست پر برم کربلا اما..........................................
۲۰ روز گذشت ولی خبری نشد.آخه قرار بود از دفتر بهم زنگ بزنن و تاریخ و ساعت دقیق حرکت رو بهم بگن.
۱ ماه گذشت.دو ماه گذشت ولی بازم خبری نشد!دیگه نا امید شده بودم و باورم شده بود که واقعا لیاقتش رو ندارم که زائر اباعبدالله بشم.میخواستم برم دفتر و پاسپورتم و پس بگیرم ولی دلم نمیومد تا اینکه رسیدیم به ماه رمضون و شبای قدرش..................
سه شب قدر رو تو مسجد محلمون مراسم داشتم.شب نوزدهم(اولین شب قدر) خیلی دلم گرفته بود و یه حال و هوای دیگه ای داشتم.امسال نسبت به سال های قبل جمعیت بیشتری اومده بودن و مسجد محلمون که خیلی هم بزرگه پر شده بود.مراسم قرآن به سر رو شروع کردم و مناجات و خوندم تا رسیدم به اسم امام حسین(ع)..............همین که مردم داشتن ذکر بالحسینه بالحسینه رو زمزمه میکردن یهو شروع کردم این شعر رو خوندن:بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا.................یه مرتبه گفتم:آقاجون!ده ساله دارم واست میخونم و حسین حسین میکنم ولی هنوز حسرت زیارتت تو دلم مونده!همه ی این مردم شاهدن اگه تو همین سه شب قدر امسال کربلام رو دادی که هیچ وگرنه دیگه واست نمیخونم و به همه میگم ده سال برا امام حسین خوندم ولی آقا مزدم رو نداد!!!!!!!!!!!!
مراسم که تموم شد تازه یادم اومد که چه حرف سنگینی زدم!خیلی پشیمون شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.آخه مگه من کی بودم که واسه آقا شرط گذاشته بودم؟؟؟؟؟!!!!!
شب بیست و یکم(دومین شب قدر) هم همین اتفاق افتاد و من ناخودآگاه حرفی که شب اول زده بودم تکرار کردم.باورم شده بود که یه حکمتی تو کار هست اما وقتی تا غروب شب بیست و سوم(شب سوم قدر)خبری نشد ترس تموم وجودم رو گرفت...ترس از اینکه مجبور بشم سر حرفم وایسم و دیگه برا آقا نخونم و این مساوی بود با نابودیه زندگیم آخه من هرچی داشتم از در خونه ی اهل بیت گرفته بودم.
نیم ساعت مونده بود به غروب آفتاب و وقت افطار که دیدم تلفن همراهم زنگ میخوره.گوشی رو برداشتم و دیدم حاج احمد پشت خطه.بهم گفت:آرمان!دو روز بعد از عید فطر باید اولین سفرت رو بری!اول میری سوریه و ۲۰روز اونجا میمونی و بعدش هم میری کربلا و یک ماه اونجا میمونی تا سه تا کاروان به نوبت بیان کربلا و تو بعد از یک ماه همراه کاروان آخری که میاد کربلا برمیگردی ایران!!!!!!!
باورم نمیشد.یعنی قرار بود من ۳۰روز تو کربلا کنار حرم امام حسین(ع) و حضرت ابالفضل زندگی کنم؟!!
یعنی قرار بود برم سوریه زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه؟؟؟؟!!!
شب برا انجام مراسم رفتم مسجد.همه یه طور دیگه نگام میکردن.میخواستن بدونن آخره این قضیه چی میشه.
مراسم شروع شد و من تا رسیدم به اسم امام حسین(ع) گفتم:آی مردم!من کربلام رو گرفتم.نیم ساعت قبل افطار زنگ زدن و گفتن دو روز بعد از عید فطر باید راهی دیار کربلا بشم و شروع کردم از آقا تشکر کردن!وقتی این حرف و زدم دیدم همه ی مردم از زن و مرد مثل ابر بهار گریه میکنن و حسین حسین میگن.....................
اینجوری بود که من برا بار اول رفتم کربلا .الان هم از لطف خدا و اهل بیت(ع)حداقل ماهی یکبار میرم کربلا !
امیدوارم قسمت همه اونایی که آرزوشونه بشه و برن کربلا و تو بین الحرمین بشینن و برا اباعبدالله اشک بریزن!!!!!
دلم خیلی برا حرمت تنگ شده آقا جون.............
******************************************
021-88744777
09199116569
ان شاءالله کربلا
ثبت نام تور کربلا و نجف هوایی با بهترین کیفیت
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
تور کربلا،
،
:: برچسبها:
ثبت نام کربلا,
ثبت نام تور کربلا,
تور کربلا,
کربلا,
نجف,