تور کربلا. تور زمینی کربلا.تور هوایی کربلا.
حکایت شرفیابی جناب مقدس اردبیلی خدمت حضرت صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) از جمله موارد هدایتگری امام عصر علیه السلام است. برای آشنایی، هرچند مختصر، با مقدس اردبیلی خوب است بدانیم یک شب مقدس اردبیلی براي گرفتن وضو، برای خواندن نماز شب، بر سر چاه رفته، دلو را به چاه مياندازد. اما وقتي آن را بالا ميکشد، ميبيند دلو پر از طلا است! مقدس اردبیلی نگاهي به آسمان مياندازد و ميگويد خدايا! آب خواستم براي وضو، برای چه اینها را به من ميدهي؟ و دلو را به چاه برميگرداند. او مرد بسیار بزرگی بوده است!! از آن دسته انسانهایی نبوده که اگر يک بار به مجلس امام زمان عليهالسلام برود، بر سر خدا و حجت خدا (علیهالسلام) منت بگذارد و برای مثال بگويد ياصاحب الزمان من به خاطر شما از مال، پول و دنيای خود گذشتم. علامه مجلسی در مقدمهی بحار درباره مقدس اردبیلی مینویسد: «محقق اردبيلى در قداست نفس و تقوى و زهد و فضل به مقام نهایی رسيد، در ميان متقدمين و متأخرين علماء شخصيت بزرگى چون او را سراغ ندارم.» مقدس اردبیلی در ۲۰ -۳۰ سال پایان زندگی خویش حتی هنگام خوابیدن پايش را دراز نکرد! زیرا خود را در محضر خداوند متعال میدید و میگفت همانطور که جلوي پدرش پاي خود را دراز نميکند، در پیشگاه خداوند سبحان نیز پاي خویش را دراز نميکند. داستانهاي بسیار پندآموز و زیبایی از او نقل شده است؛ يکي از آنها حکايتی است که ميرعلام بازگو میکند.
ماجرای تشرف جناب مقدس اردبیلی (رحمه الله) از زبان ميرعلام [ که از شاگردان دانشمند معروف، مقدس اردبيلى بوده است] از این قرار است:
تور کربلا از تهران.تور کربلا از کرج.
جماعتى از علماء از سيد فاضل ميرعلام براى من (علامه مجلسى) روایت كردند كه گفت: در يكى از شبها در صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام بودم. آن موقع قسمت عمدهی شب گذشته بود. در اثنایى كه در صحن گردش ميكردم ديدم، شخصى از مقابل من به طرف حرم منور اميرالمؤمنين ميرود. وقتى نزديك رفتم، ديدم استاد بزرگوارم مولانا احمد اردبيلى قدس اللَّه روحه است من خود را از وى پنهان نگاه داشتم تا اين كه بطرف درب حرم آمد؛ در بسته بود، ولى به مجرد رسيدن او در باز شد و او داخل حرم شد. شنيدم كه سخن ميگويد. مثل اين كه با كسى تو گوشى حرف ميزند؛ آنگاه از حرم بيرون آمد و در بسته شد من هم از عقب سر او رفتم، تا از شهر نجف خارج شد و به سمت مسجد كوفه رفت. من دنبال او بودم ولى او مرا نمىديد.
همين كه وارد مسجد كوفه شد، رفت به سمت محرابى كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام در آنجا شهيد شد، و مدتى در آنجا ايستاد. سپس برگشت و از مسجد بيرون آمد و آهنگ نجف كرد. من همچنان پشت سر او بودم تا اينكه رسيديم نزديك مسجد حنانه. در آنجا سرفهام گرفت، به طورى كه نتوانستم خوددارى كنم. وقتى صداى سرفهی مرا شنيد، برگشت، نگاهى به من كرد و مرا شناخت. پرسيد تو ميرعلام هستى؟ گفتم: آرى. گفت: اينجا چه ميكنى؟ گفتم: از موقعى كه شما وارد صحن مطهر شديد تاكنون همه جا با شما بودهام. شما را به صاحب اين قبر مطهر قسم ميدهم آن چه امشب بر شما گذشت، از اول تا آخر به من اطلاع دهيد. گفت: ميگويم! ولى به اين شرط كه تا من زندهام، به كسى نگویی! وقتى به وى اطمينان دادم، فرمود: در پارهاى از مسائل علمى فكر ميكردم و حل آن برايم مشكل مينمود. به دلم گذشت كه بروم خدمت اميرالمؤمنين عليهالسّلام و حل آن مشكل را از آن حضرت بخواهم. موقعى كه به در حرم رسيدم، چنان كه ديدى، در بسته به رويم گشوده شد و داخل حرم شدم و از خداوند مسألت نمودم كه شاه ولايت جواب سؤالم را بدهد. ناگهان صدایى از قبر منور شنيدم كه فرمود: برو به مسجد كوفه و از قائم ما سؤال كن، زيرا او امام زمان تو است، من هم آمدم پهلوى محراب و آن حضرت را آنجا ديدم. مسألهی خود را پرسيدم و حضرت جواب آن را مرحمت فرمود و اينك به منزل برميگردم.
نقل ماجرا از: . مهدی موعود، ترجمه ی ج 51 بحار الانوار، ص
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
تور کربلا,
تور زمینی کربلا,
تور هوایی کربلا,
کربلا,
تور کربلا از تهران ,
تور کربلا از کرج,
,